شگفتا!
وقتی که بود، نمی دیدم؛ وقتی می خواند، نمی شنیدم.
وقتی دیدم که نبود؛ وقتی شنیدم که نخواند.
چه غم انگیز است وقتی چشمه ای سرد و زلال،
در برابرت می جوشد و می خواند و می نالد؛
توتشنه ی آتش باشی و نه آب.
و چشمه که خشکید،
چشمه، که از آن آتش که تو تشنه آن بودی، بخار شد و به هوا رفت؛
و آتش کویر را تافت و در خود گداخت؛
و از زمین آتش رویید و از آسمان آتش بارید ،
تو تشنه ی آب گردی و نه آتش.
و بعد ؛
عمری گداختن؛ از غم نبودن کسی، که تا بود،
از غم نبودن تو، می گداخت
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1